حسد و درمان آن
حسد و درمان آن
حسد فضای روح آدمی را تیره و تار و فضای زندگی او را ظلمانی و محیط جامعه را مملو از ناامنی میکند!
حسودان نه آرامشی در دنیا دارند، نه آسایشی در آخرت و چون تمام تلاششان این است که نعمت را از محسود بگیرند، آلوده انواع جنایتها میشوند: دروغ میگویند، غیبت میکنند، دستبه انواع ظلم و ستم میزنند و حتی در حالات شدید و بحرانی از قتل و خونریزی نیز ابا ندارند!
در واقع میتوان گفت: حسد یکی از ریشههای اصلی تمام بدیهاست و از دامهای بسیار خطرناک شیطان است، همان دامی که در نخستین روزهای آفرینش بشر کار خود را کرد و فرزند آدم(علیه السلام) «قابیل» را به کام خود فروکشید و دستش را به خون برادرش «هابیل» آلوده کرد و به همین دلیل در روایات اسلامی، حسد یکی از اصول سهگانه کفر شمرده شده است(تکبر، حرص و حسد).
«حسود» در واقع معترض به حکمت الهی است و به همین دلیل نوعی کفر و شرک خفی محسوب میشود.
نقطه مقابل حسد، «خیرخواهی» است و آن این است که انسان از نعمتهایی که نصیب دیگری میشود لذت ببرد و در راه حفظ آن بکوشد و سعادت خود را در سعادت دیگران بداند و منافع دیگران را با منافع خود به یک چشم بنگرد.
با این اشاره به آیات قرآن بازمیگردیم و بازتاب این مساله را در آیات قرآنی مشاهده میکنیم.
1- و اتل علیهم نبا ابنی آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لمیتقبل من الآخر قال لاقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین × لئن بسطت الی یدک لتقتلنی ما انا بباسط یدی الیک لاقتلک انی اخاف الله رب العالمین × فطوعت له نفسه قتل اخیه فقتله فاصبح من الخاسرین (مائده،27 و 28 و 30)
2- اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین × قال یا بنی لاتقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدو مبین (یوسف، 4 و 5)
3- ام یحسدون الناس علی ما ءاتهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکا عظیما (نساء، 54)
4- ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتی یاتی الله بامره ان الله علی کل شیئ قدیر (بقره،109)
5- و من شر حاسد اذا حسد (فلق، 5)
6- و الذین جائوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فی قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رؤوف رحیم (حشر، 10)
7- و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین (حجر،47)
1- و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامی که هر کدام، کاری برای تقرب(به پروردگار) انجام دادند، اما از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد(برادری که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت» (برادر دیگر) گفت: «من چه گناهی دارم(زیرا) خدا تنها از پرهیزگاران میپذیرد».
اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من هرگز به قتل تو دست نمیگشایم، چون از پروردگار جهانیان میترسم.
نفس سرکش کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد(سرانجام) او را کشت و از زیانکاران شد.
2- (به خاطر بیاور) هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند.
گفت: فرزندم! خواب خود را برای برادرانتبازگو مکن که برای تو نقشه(خطرناکی) میکشند، چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است.
3- یا اینکه نسبتبه مردم(پیامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند؟ ما به آل ابراهیم(که یهود از خاندان او هستند نیز) کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمی در اختیار آنها(پیامبران بنی اسرائیل) قرار دادیم.
4- بسیاری از اهل کتاب از روی حسد - که در وجود آنها ریشه دوانده - آرزو میکردند شما را بعد از اسلام و ایمان به حال کفر بازگردانند با اینکه حق برای آنها کاملا روشن شده است، شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خودش(فرمان جهاد) را فرستد، خداوند بر هر چیزی تواناست.
5- و از شر هر حسودی هنگامی که حسد میورزد.
6- (همچنین) کسانی که بعد از آنها(بعد از مهاجران و انصار) آمدند و میگویند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز و در دلهایمان حسد و کینهای نسبتبه مؤمنان قرار مده! پروردگارا تو مهربان و رحیمی!
7- هرگونه غل(حسد و کینه و دشمنی) را از سینه آنها برمیکنیم(و روحشان را پاک میسازیم) در حالی که همه برادرند و بر تختها رو به روی یکدیگر قرار دارند.
آتش سوزان حسد
در نخستین آیات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است که یکی بر دیگری حسد برد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستین قتل و جنایت در روی زمین صورت گرفت و سرآغازی برای جنایتهای دیگر شد!
میفرماید: «داستان دو فرزند آدم را آن گونه که بوده استبر آنها بخوان آن زمان که هر کدام کاری برای تقرب به پروردگار انجام دادند اما از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد(برادری که عملش مردود شده بود به برادر دیگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت!(او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذیرفته نشده است من گناهی ندارم زیرا) خداوند تنها از پرهیزکاران میپذیرد»! (و اتل علیهم نبا ابنی آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لمیتقبل من الآخر قال لاقتلنک قال انما یتقبل الله من المتقین) (1)
یعنی من مشکلی برای تو ایجاد نکردهام که قصد جان مرا کردهای، مشکل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آمیخته نشده و به همین دلیل مقبول درگاه خداوند نگردیده است، او پاک است و جز پاک نمیپذیرد!
سپس افزود: «اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی من هرگز این کار نمیکنم و دستبه قتل تو نمیگشایم، چون از پروردگار جهانیان میترسم». (لئن بسطت الی یدک لتقتلنی ما انا بباسط یدی الیک لاقتلک انی اخاف الله رب العالمین) (2)
سرانجام آتش کینه و حسد در دل او چنان شعلهور شد که پیوندهای برادری و اخوت را نابود کرد، خون چشمان قابیل را گرفت و آن گونه که قرآن میگوید: «نفس سرکش او، وی را مصمم به کشتن برادر کرد و او را کشت و از زیانکاران شد»! (فطوعت له نفسه قتل اخیه فقتله فاصبح من الخاسرین) (3)
آری او گرفتار زیان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنیا را، چرا که قاتل اگر ذرهای وجدان داشته باشد پیوسته در عذاب وجدان است و آرامشی در دنیا نخواهد داشت و آخرت خود را نیز به تباهی میکشاند.
در بعضی از روایات آمده است: او برادرش را در حال خواب کشت (4) و این جنایتی است مضاعف و نشان میدهد که وقتی آتش حسد در درون انسان زبانه بکشد همه چیز را خاکستر میکند!
ولی به زودی از کار خود پشیمان شد، اندوه عمیقی بر سراسر وجود او حاکم گشت، هر زمان چشمش به بدن خونین و بیجان برادر میافتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامیگرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت و نمیدانست چه کند و کجا ببرد که هم آثار جنایتخود را بپوشاند و هم این منظره هولناک آزار دهنده را از برابر چشمان خود دور کند، در این هنگام علی رغم جنایت هولناک و گناه بزرگی که او مرتکب شده بود باز گوشهای از لطف خدا برای او نمایان گشت: «خداوند زاغی را فرستاد که در زمین کند و کاو کند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن کند، هنگامی که این درس را از آن پرنده آموخت گفت: ای وای بر من! آیا من نمیتوانم(حد اقل) مثل این زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمین پنهان کنم؟! سرانجام(این کار را انجام داد) و از کرده خود سخت پشیمان شد». (فبعث الله غرابا یبحث فی الارض لیریه کیف یواری سواة اخیه قال یا ویلتی اعجزت ان اکون مثل هذا الغراب فاواری سواة اخی فاصبح من النادمین) (5)
در بعضی از روایات آمده است که قابیل در برابر چشمان خود دو زاغ را دید که با هم میجنگند و یکی دیگری را شتسپس زمین را با چنگال خود حفر کرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود. (6)
و بعضی گفتهاند آن زاغ جسد مرده زاغی را آورد دفن کرد و گاه گفته شده او ملاحظه کرد که زاغ بعضی از مواد غذایی خود را برای محفوظ ماندن در زیر خاک دفن میکند و از آن کار، دفن اموات را یاد گرفت.
به هر حال او پشیمان شد اما نه آن پشیمانی پایدار که مقدمه توبه و انابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ این گناه بر او ماند!
در اینجا دو سؤال مطرح است، نخست اینکه: منظور از «قربان» (وسیله قرب به خدا) در جمله «اذ قربا قربانا» که فرزندان آدم به پیشگاه خدا تقدیم داشتند چیست؟ و دیگر اینکه از کجا معلوم شد که تقدیمی «هابیل» در پیشگاه خدا پذیرفته شد و تقدیمی «قابیل»مردود گشت.
در قرآن مجید در پاسخ این دو سؤال چیزی نیامده و به صورت سربسته ذکر شده است و روایات در این زمینه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل و قراین موجود سازگارتر است روایتی است که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «آدم از سوی خدا مامور شد که هابیل را به عنوان وصی خود برگزیند و اسم اعظم را به او تعلیم دهد، در حالی که قابیل از او بزرگتر بود، هنگامی که قابیل این سخن را شنید خشمناک شد و گفت: من به این امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد که هر کدام قربانی(وسیله تقرب) به پیشگاه خدا تقدیم دارد(طبق روایت دیگری هابیل که دامداری داشتبهترین دام خود را برای قربانی برگزید و قابیل که کشاوزی داشت از بدترین محصول زراعتخود برای این کار انتخاب کرد، هر دو قربانی خود را بالای کوهی گذاشتند، صاعقهای آمد و قربانی قابیل را - به علامت قبولی - سوزاند و قربانی قابیل همچنان به جا ماند و این تاییدی بود بر شایستگی هابیل برای امر جانشینی آدم!) این امر آتش حسد را در دل قابیل برافروخت و خون برادر را ریخت»! (7)
در هر حال قابیل برای برطرف کردن وضع ناهنجار خود دو راه در پیش داشت: یکی آنکه توبه به درگاه خدا آورد و سعی کند با عملهای خالصتر و پاکتر عقب ماندگی معنوی خویش را در پیشگاه خدا جبران نماید(این همان کاری است که علمای اخلاق آن را «غبطه» مینامند و امری شایسته و سازنده و مستحسن است)، ولی قابیل راه دیگری را برگزید، یعنی تلاش کرد نعمت را از برادر خود بگیرد و برای این کار نیز بدترین راه را انتخاب کرد، دستخود را به خون او آغشته کرد تا سوز دل خود را که از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!
اگر «تکبر» ابلیس سبب شد برای همیشه از درگاه خدا رانده شود و «حرص» آدم سبب شد برای همیشه از بهشت محروم گردد، حسد قابیل سبب شد که با ریختن خون برادر، برای همیشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلی در دنیا واقع میشود او به عنوان بنیانگذار اصلی! در آن سهیم باشد.
تاریخ پر است از جنایات فجیعی که انگیزه اصلی آن فقط حسد بوده است.
در بخش دوم از آیات به چهره دیگری از صفت زشتحسد و آثار مرگبار آن در زندگی انسانها برخورد میکنیم و آن مربوط به داستان حضرت یوسف(علیه السلام) و برادران اوست.
یوسف(علیه السلام) نه تنها چهره بسیار زیبایی داشتبلکه خلق و خوی او نیز در نهایت زیبایی بود و همین امر که از آینده درخشانی خبر میداد نظر تیزبین پدرش یعقوب پیامبر را به خود جلب کرد و نخستین بذر حسد در دل برادرانش که از او بزرگتر بودند پاشیده شد.
این موضوع هنگامی به اوج شدت خود رسید که یوسف(علیه السلام) به پدرش گفت: «پدر! من در خواب دیدم یازده ستاره به اضافه خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند»! (اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین) (8)
یعقوب که میدانست این خواب یک خواب کودکانه نیستبلکه نشانه بارزی از آینده بسیار درخشان یوسف(علیه السلام) استبه او گفت: «فرزندم خواب خود را برای برادرانت نقل نکن، مبادا برای تو نقشه خطرناکی بکشند چرا که شیطان دشمن آشکار انسان است». (قال یا بنی لاتقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا ان الشیطان للانسان عدو مبین) (9)
آیا برادران یوسف(علیه السلام) از جریان این خواب عجیب که از آینده بسیار درخشان یوسف(علیه السلام) خبر میداد آگاه شدند یا نه؟ دقیقا روشن نیست، اگر با خبر شده باشند این دومین پایه حسادت و کینه آنها را تشکیل داد، ولی به هر حال پدر میدانست که اگر برادران از این خواب شگفت انگیز با خبر شوند نقشه خطرناکی بر ضد یوسف(علیه السلام) خواهند کشید و به همین دلیل اصرار بر کتمان آن داشت.
در بعضی از روایات آمده است که یعقوب از شدت خوشحالی این خواب را با همسرش در میان گذاشتبه گمان اینکه فاش نخواهد شد، ولی از آنجا که هر سری از دو نفر تجاوز کند، فاش میشود، این داستان فاش شد و برادران یوسف از آن آگاه شدند و در روایت دیگر آمده که یوسف نتوانستخواب را کتمان کند(و نهی پدر را نهی ارشادی میدانست نه تحریمی) هنگامی که برادران آگاه شدند گفتند یوسف سر پادشاهی دارد! (10)
اما اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لا اقل رفتار پدر را با یوسف میدیدند که همچون جان گرامی او را دوست میدارد، در آغوش میکشد و نوازش میکند، به خصوص اینکه یادگار مادر از دست رفتهاش راحیل بود.
قرآن میگوید: «برادران یوسف(علیه السلام) گفتند: یوسف و برادرش(بنیامین) نزد پدر از ما محبوبترند، در حالی که ما نیرومندتریم(و پدر را در حل مشکلات یاری میکنیم) به یقین پدر ما در گمراهی آشکار است»! (اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبة ان ابانا لفی ضلال مبین) (11)
به این ترتیب حکم «ضلالت پدر» را صادر کردند! و به دنبال آن تصمیم نهایی را برای برداشتن این مانع بزرگ - یعنی یوسف - از سر راه خود گرفتند و در یک «مشاوره شیطانی» چنین نظر دادند: «یوسف را بکشید، یا او را به سرزمین دوردستی بیفکنید تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن(از گناه خود توبه میکنید و) افراد صالحی خواهید بود»! (اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضا یخل لکم وجه ابیکم و تکونوا من بعده قوما صالحین) (12)
همان گونه که میدانیم با وساطتبعضی از برادران قتل یوسف انجام نشد، ولی مقدمات تبعید او به سرزمینهای دور دست فراهم گردید، درست است که این تبعید، یعقوب را چنان اندوهگین کرد که چشمانش از کثرت گریه و اندوه نابینا شد اما برخلاف آنچه برادران میخواستند این تبعید مقدمه عظمتیوسف و فرمانروایی او بر کشور مصر که از مهمترین کشورهای بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجهی به آنها ننمود.
آری امواج خروشان و خطرناک حسد آن قدر قوی و هولناک است که برادران را دعوت به کشتن برادر میکند و سبب گناهان زیاد دیگری از جمله گفتن دروغهای مختلف برای کتمان جنایتخود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهی و اهانت آشکار به مقام والای این پیامبر بزرگ.
در سومین آیه اشاره به داستان یهود شده است. میدانیم گروه عظیمی از آنان که نشانههای پیامبر اسلام(ص) را در کتابهای خود خوانده بودند از «شامات» به سرزمین «مدینه» کوچ کردند تا به افتخار دیدار آن حضرت برسند و پیوسته ظهورش را انتظار میکشیدند و به خود نوید میدادند.
اما پس از ظهور آن حضرت بسیاری از آنان نه تنها بر تعهدات باطنی خود نسبتبه حمایت از آن حضرت باقی نماندند، بلکه در صف مخالفین سرسخت در آمدند و دلیل عمده آن یکی «حسد» بود و دیگری «به خطر افتادن منافع مادی آنان»!
قرآن مجید در این زمینه میگوید: «آیا آنها نسبتبه مردم(پیامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد میورزند؟ با اینکه به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و حکومتی عظیم در اختیار آنان قرار دادیم». (ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکا عظیما) (13)
آری یک روز به آل ابراهیم که یهود از خاندان او هستند نبوت و دانش و حاکمیتبخشیدیم، روز دیگر اراده ما بر این قرار گرفت که به محمد(ص) و خاندان او این نعمتها را ببخشیم و همه اینها بر طبق مصالحی بود، آیا یهود در آن زمان خوش داشتند که دیگران نسبتبه آنان حسد ورزند؟ پس چرا اکنون که نوبت دیگران شده است آتش حسد در درون آنان شعلهور گردیده و از هیچ جنایتی فروگذار نیستند؟!
چهارمین آیه باز اشاره به گروهی از اهل کتاب دارد و ظاهرا بیشتر ناظر به یهود میباشد، میفرماید: «بسیاری از اهل کتاب دوست دارند که شما را بعد از اسلام و ایمان آوردن، به حال کفر برگردانند و این به خاطر حسدی است که در وجود آنان ریشه دوانده، بعد از آنکه حق برای آنها روشن شده است(ولی) شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا خداوند فرمان خود را(در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چیزی تواناست». (ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبین لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتی یاتی الله بامره ان الله علی کل شیئ قدیر) (14)
کار حسد در وجود انسان به جایی میرسد که نه تنها در امور مادی که مورد تزاحم و کشمکش بین انسانهاست اثر میگذارد، بلکه در امور معنوی که هیچ مزاحمتی در آن نیست و هر کس میتواند به آن دستیابد نیز اثر میگذارد، گاه میشود که انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق میگذارد و راه سعادت را به روی خود میبندد و در همین حال حسد سبب میشود که دیگران را نیز از راه سعادت باز دارد و این راستی عجیب است.
بسیاری از مفسران گفتهاند جمله حسدا من عند انفسهم اشاره به این است که عامل این کار حسدی است که در وجود آنان ریشه دوانده و مربوط به جهل و نادانی و بیخبری نیست، بلکه همان گونه که در جمله بعد آمده (من بعد ما تبین لهم الحق) بعد از آگاهی از حق، راه غلط میپیمایند!
ولی قرآن به مسلمانان دستور میدهد که این حسودان را به حال خود واگذارند(چرا که آتشی که از حسد به جان آنها افتاده، بهترین مجازاتشان است) ولی تصور نکنند این عفو و گذشت همیشه به همین صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلایی را بر سر بندگان خدا خواستند بیاورند، نه، هرگز!
زمانی فرامیرسد که یا از دنیا میروند و به مجازات الهی گرفتار میشوند، یا در همین دنیا، سپاه نیرومند حق، توطئههای آنها را در هم میکوبد.
به هر حال آیه اشاره به این است که مسلمانانی که تازه در آغوش اسلام قرار گرفتهاند، تسلیم وسوسههای یهود و سایر بداندیشان نشوند، چرا که آنچه آنها میگویند از سر حسد است، آنها از خوشبختی مسلمانان در سایه ایمان و تقوا رنج میبرند.
پنجمین آیه که آیه پنجم سوره فلق است اشاره به شر حاسدان میکند و به پیامبر اکرم(ص) دستور میدهد که از شر آنها به خدا پناه برد و بگوید: «به خدا پناه میبرم از شر حسود هنگامی که حسد بورزد». (و من شر حاسد اذا حسد)
در آغاز این سوره به پیامبر(ص) میگوید: «بگو: پناه میبرم به پروردگار سپیده صبح از شر تمام مخلوقات(شرور)».
سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره میکند که اساس شر و عامل اصلی شرارت در جهانند:
نخست مهاجمان شروری که از تاریکی شب استفاده میکنند و به انسانها در حال خواب و بیداری حملهور میشوند، تعبیر به «غاسق» (موجود شروری که شب حملهور میشود) به خاطر آن است که نه فقط حیوانات درنده و گزنده، شبهنگام از لانههای خود بیرون میآیند و زیان میرسانند، بلکه افراد شرور و ناپاک و پلید نیز غالبا از تاریکی شب برای وصول به مقاصد خود استفاده میکنند.
ولی تاریکی و ظلمت در اینجا میتواند معنی گستردهتری داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهی و جهل و پنهانکاری شود، چرا که راهزنان طریق حق همیشه از جهل و ناآگاهی مردم استفاده میکنند و با نقشههای شوم و پنهانی خود به مؤمنان پاکدل حملهور میشوند.
سپس به شرورانی اشاره میکند که در گرهها میدمند و این تعبیر اشاره به زنان وسوسهگر یا مطلق وسوسهگران است که همچون ساحران به هنگام سحر «اورادی» را میخوانند و در گرهها میدمند، پی در پی مطالب بیاساس خود را در گوش مردم میخوانند تا با این وسوسهها اراده آنان را سست کنند و به حالت تردید بکشانند و هنگامی که ارادهها سستشد راه برای حمله لشگر شیطان هموار میشود.
سپس به سومین و آخرین گروه از شروران اشاره کرده، میفرماید: «بگو به خدا پناه میبرم از شر حاسدان، هنگامی که حسد میورزند».
از اینجا روشن میشود که یکی از عمدهترین عوامل تخریب و فساد در جهان، تخریب و فسادی است که از حسودان سرچشمه میگیرد و به این ترتیب منابع سهگانه مهم شر و فساد(مهاجمان تاریک دلی که از تاریکیها استفاده میکنند و بر مردم هجوم میآورند و وسوسهگرانی که با تبلیغات سوء خود ایمان و عقیده و پیوندهای مردمی را سست میکنند و حسودانی که کارشان همواره تخریب است) در عبارات کوتاهی بیان شده و شاهد گویایی بر مقصود یعنی آثار زیانبار حسد است.
توصیفی که در آغاز آیه برای خداوند ذکر شده (برب الفلق) میتواند اشاره به این نکته باشد که طوایف سهگانه شرور بالا همیشه از تاریکی جهل و اختلاف و کفر استفاده میکنند که اگر این تاریکی مبدل به روشنایی علم و اتحاد و ایمان شود، حربههای آنان به کندی میگراید.
در ششمین آیه مورد بحثبعد از مدح و ستایش بلیغی که از انصار شده است(همانها که پیغمبر گرامی اسلام(ص) و یارانش را به شهر خود(یثرب) دعوت کردند و با آغوش باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذیرایی کردند و امکانات خود را به پای آنها ریختند) سخن از «تابعین» به میان آورده(همانها که بعد از مهاجران و انصار روی کار آمدند و خط ایمان و انقلاب اسلامی را تداوم بخشیدند) میفرماید: «و کسانی که بعد از آنها آمدند و میگویند ما و برادرانمان را که در ایمان به ما پیشی گرفتند بیامرز و در دلهایمان کینه و حسدی نسبتبه مؤمنان قرار مده! پروردگارا! تو مهربان و رحیمی». (و الذین جائوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فی قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رؤوف رحیم) (15)
به این ترتیب آنها بعد از طلب آمرزش برای خود و پیشگامان در اسلام و ایمان(مهاجران و انصار) تنها چیزی را که از خدا میطلبند، از بین رفتن هرگونه «غل و کینه و حسد» نسبتبه مؤمنان است، چرا که میدانند تا این امور از دل ریشهکن نشود، رشتههای محبت و برادری و اتحاد هرگز محکم نخواهد شد و بدون آن به هیچ موفقیتی نایل نمیشوند.
واژه «غل» که از «غلل» گرفته شده و به گفته «راغب» در کتاب «مفردات» در اصل به معنی چیزی است که مخفیانه و تدریجا نفوذ میکند و به همین جهتبه آب جاری «غلل» میگویند، چرا که تدریجا در میان درختان نفوذ پیدا میکند.
سپس به «خیانت»، «غلول» گفته شده، به خاطر اینکه نفوذی مخفیانه و تدریجی دارد و نیز به «کینه» و «حسد» که نفوذ تدریجی مخفیانه در دل دارد، «غل» گفته میشود.
در «لسان العرب»، حسد را نوعی «غل» میشمرد، همان گونه که کینه و عداوت را نیز از مصادیق آن میدانند.
بسیاری از مفسران نیز در تفسیر غل، حسد را ذکر کردهاند، مانند فخر رازی در «التفسیر الکبیر» و «مراغی» در تفسیر خود و «قرطبی» در «الجامع لاحکام القرآن» در ذیل آیه مورد بحث.
در هفتمین و آخرین آیه مورد بحث، سخن از صفات بهشتیان است، میفرماید: بعد از آنکه فرشتگان الهی به استقبال آنان میآیند و از آنان دعوت میکنند که در نهایتسلامت و امنیت وارد بهشتشود: «ما هرگونه غل(حسد و کینه و عداوت) را از سینه آنها برمیکنیم، در حالی که همه برادرند و بر تختها رو به روی یکدیگر قرار دارند». (و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین) (16)
آری بهشتیان از هرگونه حسد و کینه و عداوت که از صفات دوزخیان است پاکند و اگر اخوت و برادری در میان آنهاست و در سلامت و امنیتبه سر میبرند به خاطر ریشهکن شدن همین امور از وجود آنها(به لطف پروردگار و در سایه اعمال پاکشان) است.
بی شک در دنیا نیز اگر خوهای زشت، کینه و عداوت و حسد از میان انسانها برچیده شود، زندگی مردم همچون زندگی بهشتیان خواهد شد و در امن و امان و اخوت و برادری خواهند زیست.
از مجموع آنچه در آیات بالا آمد آثار فوقالعاده زیانبار حسد در زندگی فردی و اجتماعی و نکوهش شدید قرآن از آن روشن میشود، حسد دستبرادر را به خون برادر آغشته میکند و انسان را از مشاهده حق بازمیدارد، فضای جامعه را تیره و تار میکند، رشتههای محبت را پاره مینماید و جهنم سوزانی در دنیا برای کسانی که به آن آلوده هستند، به وجود میآورد.
در روایات اسلامی نکوهش شدیدی از حسد شده به گونهای که در باره کمتر صفتی از صفات رذیله چنین نکوهش دیده میشود، به عنوان نمونه کافی است که به چند حدیث زیر که گوشه کوچکی از آن احادیث است نظر بیفکنیم:
1- در حدیثی از رسول خدا(ص) میخوانیم: «الحسد یاکل الحسنات کما تاکل النار الحطب; حسد حسنات را میخورد همان گونه که آتش هیزم را میخورد». (17)
تعبیر بالا به خوبی نشان میدهد که آتش حسد میتواند تمام خرمن سعادت انسان و حسنات او را بسوزاند و زحمات یک عمر او را بر باد دهد به گونهای که دستخالی از دنیا برود.
2- همین معنی به صورت شدیدتری از امام باقر و امام صادق8 نقل شده است، میفرمایند: «ان الحسد یاکل الایمان کما تاکل النار الحطب; حسد ایمان را میخورد همان گونه که آتش هیزم را میخورد». (18)
آری صفت رذیله حسد نه تنها خرمن حسنات را میسوزاند که خرمن ایمان را نیز خاکستر میکند. شرح این سخن در تحلیلهای آینده خواهد آمد.
3- در حدیث دیگری از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) آمده است: «الحسد شر الامراض; حسد بدترین بیماری اخلاقی است». (19)
طبق این حدیث هیچ بیماری اخلاقی بدتر از حسد نیست.
4- از همان حضرت نقل شده است که فرمود: «راس الرذائل الحسد; سرچشمه صفات رذیله حسد است». (20)
5- و نیز از همان حضرت در یک تعبیر کنایی آمده است که فرمود: «لله در الحسد ما اعدله بدء بصاحبه فقتله; آفرین بر حسد! چقدر عدالتپیشه است، نخستبه سراغ صاحبش میرود و او را میکشد»! (21)
6- باز از همان حضرت نقل شده که فرمود: «ثمرة الحسد شقاء الدنیا و الآخرة; میوه درختحسد شقاوت دنیا و آخرت است»! (22)
7- در حدیث دیگری از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «آفة الدین الحسد و العجب و الفخر; آفت دین و ایمان(سه چیز است) حسد و خود بزرگ بینی و فخرفروشی». (23)
8- امام صادق(علیه السلام) میفرماید: هنگامی که موسی بن عمران(علیه السلام) با خدا مناجات میکرد چشمش به مردی افتاد که در سایه عرش الهی قرار داشت، عرض کرد: «یا رب من هذا الذی قد اظله عرشک; خداوندا این کیست که عرش تو بر سر او سایه افکنده است؟!» فرمود: «یا موسی هذا ممن لم یحسد الناس علی ما آتاهم الله من فضله; ای موسی! این از کسانی است که نسبتبه مردم در برابر آنچه خداوند از فضلش به آنها ارزانی داشته، حسد نورزیده». (24)
9- در حدیث دیگری از پیامبر اکرم(ص) میخوانیم: «ستة یدخلون النار قبل الحساب بستة; شش گروهند که قبل از حساب الهی وارد آتش دوزخ میشوند به خاطر شش چیز»!
«قیل یا رسول الله من هم؟; عرض کردند ای رسول خدا! آنها کیانند»؟
«قال: الامراء بالجور، و العرب بالعصبیة، و الدهاقین بالتکبر، و التجار بالخیانة، و اهل الرستاق بالجهالة، و العلماء بالحسد; زمامداران به خاطر ظلم و بیدادگری، عرب به خاطر تعصب، کدخدایان و خانها به خاطر تکبر، تجار به خاطر خیانتبه مردم، روستاییان به خاطر جهل و دانشمندان به خاطر حسد»! (25)
به این ترتیب حسد در درجه اول بلای بزرگ برای دانشمندان است!
10- این بحث را با حدیث دیگری از پیامبر اکرم(ص) به پایان میبریم(هر چند احادیث در این زمینه بسیار است) فرمود: «انه سیصیب امتی داء الامم! قالوا: و ماذا داء الامم؟! قال: الاشر و البطر و التکاثر و التنافس فی الدنیا، و التباعد و التحاسد حتی یکون البغی، ثم یکون الهرج!; به زودی بیماری(بزرگ) امتها، امت مرا فرامیگیرد! عرض کردند: بیماری(بزرگ) امتها چیست؟ فرمود: هوسرانی و عیاشی و فزونطلبی، مسابقه در دنیاپرستی، اختلاف و نفاق و حسد نسبتبه یکدیگر و سرانجام به ظلم و ستم و سپس به هرج و مرج مبتلا میشوند»! (26)
چند مساله مهم
با روشن شدن دیدگاه قرآن مجید و روایات اسلامی در مورد این رذیله اخلاقی(حسد) و عمق فاجعهای که از آن حاصل میشود، به سراغ چند نکته مهم که در این بحثباقی مانده است میرویم تا موضوع حسد از جوانب مختلف روشن گردد و آنها عبارتند از:
1- معنی و مفهوم حسد.
2- انگیزههای حسد.
3- نشانهها و آثار حسد.
4- پیامدهای فردی و اجتماعی حسد.
5- طرق درمان و پیشگیری حسد.
بزرگان علم اخلاق در تفسیر «حسد» چنین گفتهاند: «حسد» که در فارسی از آن تعبیر به «رشک» میشود به معنی «آرزوی زوال نعمت از دیگران است، خواه آن نعمتبه حسود برسد یا نرسد» بنابراین کار حسود یا ویرانگری است، یا آرزوی ویران شدن بنیان نعمتهایی است که خداوند به دیگران داده است، خواه آن سرمایه و نعمتبه او منتقل شود یا نه!
بنابراین بدترین نوع حسد آن است که انسان نه فقط آرزوی زوال نعمت دیگران داشته باشد بلکه در مسیر آن گام بردارد، خواه از طریق ایجاد سوء ظن و بدبینی نسبتبه محسود» یعنی کسی که مورد حسد واقع شده استباشد یا از طریق ایجاد مانع در کار او و این نوع حسد حاکی از خباثتشدید درونی حسودان است.
مرحله سادهتر آن است که هدفش به چنگ آوردن آن نعمت است از طریق سلب کردن آن از دیگران گر چه این هم از رذایل و صفات زشت است، ولی به شدت نوع قبل نیست.
باز مرحله پایینتر آن است که تنها آرزوی سلب نعمت از دیگری کند بی آنکه کمترین سخنی بگوید و کوچکترین گامی در این راه بردارد.
این حالت هرگاه بی اختیار برای انسان پیدا شود - که گفتهاند برای بسیاری پیدا میشود - گناهی بر او نیست، ولی اگر در اختیار انسان باشد به طوری که از طریق مقدماتی حاصل شود و با مقدماتی از میان برود، بی شک آن هم جزء رذایل اخلاقی است، ولی اینکه گناه دارد یا نه قابل تامل است و این تامل از آنجا ناشی میشود که آیا صفات زشت درونی هر چند اختیاری باشد مادام که در عمل انسان ظاهر نشود حرام استیا تنها یک انحطاط اخلاقی محسوب میشود؟
به هر حال نقطه مقابل حسد «غبطه» است و آن این است که انسان آرزو کند که نعمتی همانند دیگران یا بیشتر از آنها داشته باشد، بی آنکه آرزوی زوال نعمت کسی را داشته باشد.
ولی بعضی معتقدند که «غبطه» نیز نوعی حسد است و حتی حدیثی از رسول خدا(ص) به عنوان شاهد نقل کردهاند. (27)
اما روشن است که این سخن در صورتی است که حسد را به معنی وسیعی تفسیر کنیم که مقایسه نعمتهای خویش با دیگران را شامل شود که در واقع یک نزاع لفظی است و معروف همان است که در بالا گفته شد.
به هر حال حسد صفتی است مذموم و نکوهیده در حالی که «غبطه» نه تنها مذموم نیستبلکه پسندیده و مایه ترقی و پیشرفت است همان گونه که «طریحی» در «مجمع البحرین» ماده حسد آورده است.
در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) میخوانیم: «ان المؤمن یغبط و لایحسد، والمنافق یحسد و لایغبط; مؤمن غبطه میخورد، ولی حسد نمیورزد، اما منافق حسد میورزد و غبطه نمیخورد». (28)
میدانیم بسیاری از صفات رذیله از یکدیگر سرچشمه میگیرند، یا به تعبیر دیگر تاثیر متقابل دارند. حسد نیز از صفاتی است که از صفات زشت دیگری ناشی میشود و خود نیز سرچشمه رذایل فراوانی است!
علمای اخلاق برای حسد سرچشمههای زیادی ذکر کردهاند: از جمله عداوت و کینه است که موجب میشود انسان آرزوی زوال نعمت از کسی که مورد عداوت اوست کند.
دیگر کبر و خودبرتربینی است، به همین جهت اگر ببیند دیگران مشمول نعمتهای بیشتری شدهاند آرزو دارد بلکه تلاش میکند که نعمت آنان زایل گردد تا برتری او را نسبتبه دیگران به خطر نیفکند!
سوم حب ریاست است که سبب میشود آرزوی زوال نعمت دیگران کند، تا بتواند بر آنها حکومت نماید; زیرا اگر امکانات او از نظر مال و ثروت و قدرت او بیش از دیگران نباشد پایههای ریاست او سست میشود.
چهارم از اسباب حسد ترس از نرسیدن به مقاصد مورد نظر است، چرا که گاه انسان تصور میکند نعمتهای الهی محدود است اگر دیگران به آن دستیابند امکان رسیدن او را به آن نعمتها کم میکنند.
پنجمین سبب احساس حقارت و خود کم بینی است، افرادی که در خود لیاقت رسیدن به مقامات والایی را نمیبینند و از این نظر گرفتار عقده حقارتند آرزو میکنند دیگران هم به جایی نرسند تا همانند یکدیگر شوند!
ششمین اسباب حسد بخل و خباثت نفس است; زیرا بخیل نه تنها حاضر نیست از نعمتهای خود در اختیار دیگران بگذارد بلکه از رسیدن دیگران به نعمتهای الهی نیز بخل میورزد و ناراحت میشود، آری تنگ نظری، کوتهبینی و رذالت طبع آدمی را به حسد میکشاند و گاه میشود که همه این امور ششگانه دستبه دست هم میدهند و گاه دو یا سه منشا به هم ضمیمه میشوند و به همان نسبت، خطر حسد فزونی مییابد.
ولی فراتر از اینها حسد ریشههایی در عقاید انسان نیز دارد، کسی که ایمان به قدرت خدا و لطف و عنایت او و حکمت و تدبیر و عدالتش دارد چگونه میتواند حسد بورزد؟
شخص حسود با زبان حال دارد به خداوند اعتراض میکند که چرا فلان نعمت را به فلان کس دادی؟! این چه حکمتی است و چه عدالتی؟! چرا به من نمیدهی؟! و نیز به زبان حال میگوید: هرگاه خدا به دیگری نعمتی دهد ممکن است از دادن مثل آن به من العیاذ بالله عاجز باشد پس چه بهتر که نعمت از او سلب گردد تا به من برسد!
بنابراین حسودان در واقع گرفتار نوعی تزلزل در پایههای ایمان به توحید افعالی پروردگار و حکمت و قدرت او هستند، چه اینکه انسانی که به این اصول مؤمن باشد میداند تقسیم نعمتها از سوی خداوند حسابی دارد و بر طبق حکمتی است و نیز میداند خداوند توانایی دارد که بیشتر و بهتر به او ببخشد، هرگاه آنها را شایسته نعمتبداند، پس باید کسب شایستگی کند.
به همین دلیل در حدیثی از زکریا(پیامبر بزرگ الهی) آمده است که خداوند میفرماید: «الحاسد عدو لنعمتی، متسخط لقضائی، غیر راض لقسمتی التی قسمتبین عبادی; حسود دشمن نعمت من است، او خشمگین در برابر قضا و تقدیر من و ناراضی از قسمتی است که در میان بندگانم کردهام»! (29)
شبیه همین معنی از رسول خدا(ص) نقل شده است که میفرماید: خداوند به موسی بن عمران فرمود: «لاتحسدن الناس علی ما آتیتهم من فضلی، و لاتمدن عینیک الی ذلک، و لاتتبعه نفسک، فان الحاسد ساخط لنعمی، ضاد لقسمی الذی قسمتبین عبادی و من یک کذلک فلست منه و لیس منی!; ای موسی! هرگز در مورد آنچه به مردم از فضلم عطا کردهام حسد مورز و چشم به آنها ندوز و آنها را در دل پیگیری نکن(و بر این امور خرده مگیر); زیرا حسود نسبتبه نعمتهای من خشمگین و مخالف تقسیمی است که در میان بندگانم کردهام، هر کس چنین باشد نه من از اویم و نه او از من است»! (30)
کوتاه سخن اینکه حسود در واقع پایههای اعتقادی محکمی ندارد وگرنه میدانستحسدورزی نوعی انحراف از توحید است.
شاعر عرب در همین زمینه میگوید:
الا و قل لمن کان لی حاسدا ا تدری علی من اسات الادب؟! اسات علی الله فی فعله اذا انت لم ترض لی ما وهب!
«به حسود من بگو آیا میدانی نسبتبه چه کسی اسائه ادب میکنی؟ تو بی ادبی در برابر خداوند نسبتبه کارش داری، هرگاه راضی به بخشش خدا در باره من نشوی»! (31)
این صفت رذیله مانند بسیاری از صفات دیگر گاه آشکار و صریح است و گاه مخفی و در حال کمون، به همین دلیل باید از آثاری که بزرگان علم اخلاق و روانکاوان برای آن ذکر کردهاند یا به تجربه دریافتهایم، آن را در مراحل اولیه باید شناخت و پیش از آنکه در وجود انسان ریشه بدواند و مستحکم گردد به درمان آن پرداخت.
از جمله نشانههایی که برای آن ذکر شده امور زیر است:
1- هنگامی که میشنود نعمتی به دیگری رسیده است، غمگین و ناراحت میشود، هر چند آثاری از خود بروز ندهد.
2- گاه از این مرحله فراتر میرود و زبان به غیبت و عیبجویی میگشاید.
3- گاه از این هم فراتر میرود و به دشمنی و عداوت و کارشکنی برمیخیزد!
4- گاه تنها به بیاعتنایی و بی مهری و یا قطع رابطه از شخصی که مورد حسد او قرار گرفته قناعت میکند، سعی دارد او را نبیند و سخنی از او نشنود و اگر سخنی در باره او بگویند سعی میکند با ورود در مطالب دیگر گوینده را از ادامه سخن بازدارد، یا اگر مجبور به بیان مطلبی در باره او شود سعی میکند صفات برجسته او را پنهان سازد و یا نسبتبه آن سکوت کند.
هر یک از این امور میتواند نشانهای از بروز رذیله حسد باشد.
در احادیثی که در منابع اهل عصمت: برای ما نقل شده است اشارات روشنی به این معنی دیده میشود، از جمله در کلامی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میخوانیم: «یکفیک من الحاسد انه یغتم فی وقتسرورک; برای شناختحسود همین بس که او غمگین شود در حالی که تو شادمان هستی»! (32)
به عکس هنگامی که زیانی به انسان برسد، شخص حسود خوشحال میشود، همان گونه که در آیه 50 سوره توبه میخوانیم: «ان تصبک حسنة تسؤهم و ان تصبک مصیبة یقولوا قد اخذنا امرنا من قبل و یتولوا و هم فرحون; هرگاه نیکی به تو رسد آنها را ناراحت میکند و اگر مصیبتی به تو رسد میگویند: ما قبلا پیشبینی چنین مطلبی را میکردیم و تصمیم لازم را گرفتیم و باز میگردند در حالی که خوشحالند»!
آیات متعدد دیگری نیز اشاره به همین گونه عکسالعملها از سوی کافران حسود دارد از جمله آیهای است که در آغاز بحث گذشت که کافران به مواهبی که از سوی خداوند به پیغمبر اکرم(ص) رسیده بود حسد میورزیدند.
در روایات اسلامی نیز اشارات مکرری به همین مساله دیده میشود که حسودان همیشه از زوال نعمت محسود خوشحال میشوند و از موفقیت او ناراحت، از جمله در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میخوانیم: «الحاسد یفرح بالشرور و یغتم بالسرور; حسود از شرور و بدیها خوشحال میشود و از سرور و خوشحالی دیگران غمگین میگردد»! (33)
حسد آثار بسیار زیانباری از نظر فردی و اجتماعی و مادی و معنوی به بار میآورد و کمتر صفتی از صفات رذیله است که این همه پیامدهای سوء داشته باشد، مهمترین آنها آثار زیر است:
نخست اینکه حسود دائما ناراحت است و همین امر سبب بیماری جسمی و روانی او میشود، هر اندازه دیگران صاحب موفقیتبیشتر و نعمتهای فزونتر گردند او به همان اندازه ناراحت میشود تا آنجا که گاه خواب و آرامش و استراحت را به کلی از دست میدهد و بیمار و رنجور و نحیف و ضعیف میشود، در حالی که امکانات خوبی دارد و اگر این رذیله را از خود دور میساختبرای خودش زندگی آبرومند و مرفهی داشت.
در احادیث فراوانی به این نکته اشاره شده و معصومین: نسبتبه آن هشدار دادهاند، از جمله در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میخوانیم که فرمود: «اسوء الناس عیشا الحسود!; بدترین مردم از نظر(آرامش در) زندگی حسود است»! (34)
همین معنی در حدیث دیگری از آن حضرت(علیه السلام) به صورت فشردهتری نقل شده که فرمود: «لاراحة لحسود; حسود راحتی ندارد»! (35)
در تعبیر دیگری از همان حضرت میخوانیم: «الحسد شر الامراض; حسد بدترین بیماریهاست»! (36)
و در تعبیر دیگری آمده است: «العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد; تعجب میکنم چگونه حسودان برای سلامتی جسم خود ارزش قائل نیستند و از آن غافلند»! (37)
این سخن را با حدیث دیگری از آن حضرت به پایان میبریم، هر چند احادیث در این زمینه بسیار است، فرمود: «الحسد لایجلب الا مضرة و غیظا، یوهن قلبک، و یمرض جسمک; حسد جز زیان و خشم چیزی در وجود انسان ایجاد نمیکند، حسد سبب میشود که قلب انسان ناتوان و جسم او بیمار گردد»! (38)
دیگر اینکه زیانهای معنوی حسد از زیانهای مادی و جسمانی آن به مراتب بیشتر است، زیرا حسد ریشههای ایمان را میخورد و نابود میکند و انسان را نسبتبه عدل و حکمت الهی بدبین میسازد، چرا که حسود در اعماق قلبش به بخشنده نعمتها یعنی خداوند بزرگ معترض است!
در حدیث معروفی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میخوانیم: «لاتحاسدوا فان الحسد یاکل الایمان کما تاکل النار الحطب; سبتبه یکدیگر حسد نورزید، چرا که حسد ایمان را میخورد همان گونه که آتش هیزم را میخورد»! (39)
همین معنی از بنیانگذار اسلام پیغمبر اکرم(ص) و از فرزند گرامیش امام باقر(علیه السلام) نیز نقل شده است.
در حدیث دیگری که مرحوم کلینی در کافی آورده است از امام صادق(علیه السلام) میخوانیم: «آفة الدین الحسد و العجب و الفخر; آفت دین و ایمان، حسد و خودبینی و فخرفروشی است»! (40)
از همان امام بزرگوار(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «ان المؤمن یغبط و لایحسد، و المنافق یحسد و لایغبط!; مؤمن غبطه میخورد(و تمنای نعمتهایی شبیه دیگران میکند ولی) حسد نمیورزد، در حالی که منافق حسد میورزد و غبطه نمیخورد»! (41)
از این حدیثبه خوبی استفاده میشود که حسد با روح ایمان سازگار نیست و هماهنگ با نفاق است.
در بحثهای گذشته نیز در حدیث قدسی خواندیم که خداوند به موسی بن عمران فرمود: «از حسد بپرهیز که حسود نسبتبه نعمتهای من خشمگین است و با قسمت من در میان بندگانم مخالف میباشد»!
سومین اثر زیانبار دیگر حسد این است که حجاب ضخیمی در برابر معرفت و شناختحقایق میافکند، چرا که حسود نمیتواند نقطههای قوت محسود را ببیند هر چند استاد و مربی و بزرگ او باشد، بلکه دائما چشم او در پی جستجو برای نقاط ضعف است و ای بسا به خاطر حسد، خوبی را بدی و نقاط قوت را ضعف بپندارد و از آنها دوری کند. به همین دلیل از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میخوانیم: «الحسد حبس الروح; حسد روح انسان را زندانی میکند و از درک حقایق باز میدارد». (42)
چهارمین اثر زیانبار حسد این است که انسان دوستان خود را از دست میدهد، زیرا هر کس دارای نعمتی است که احیانا دیگری ندارد و اگر انسان دارای صفت رذیله حسد باشد طبعا نسبتبه همه مردم حسد میورزد و همین امر سبب میشود که افراد از او دوری کنند و پیوندهای محبت میان او و دیگران گسسته شود.
شاهد این سخن کلام پرباری است که از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «الحسود لا خلة له; حسود، دوستی ندارد». (43)
پنجمین اثر سوء حسد آن است که انسان را از رسیدن به مقامات والا بازمیدارد به گونهای که شخص حسود هرگز نمیتواند از مدیریتبالایی در جامعه برخوردار شود چرا که حسد، دیگران را از گرد او پراکنده میکند و کسی که دارای قوه دافعه است هرگز به بزرگی نمیرسد.
شاهد این سخن گفتار دیگری از علی(علیه السلام) است که فرمود: «الحسود لایسود; حسود هرگز به سیادت و بزرگی نمیرسد». (44)
ششمین اثر بسیار منفی حسد آلوده شدن به انواع گناهان دیگر است، زیرا حسود برای رسیدن به مقصد خود یعنی زایل کردن نعمت از دیگران، به انواع گناهان مانند ظلم و غیبت و تهمت و دروغ و سعایت و غیر آن متوسل میشود و تمام نیروی خود را به کار میگیرد تا محسود را به زمین زند لذا از هر وسیله نامشروعی برای وصول به این مقصد نامشروع کمک گیرد.
باز شاهد این سخن، کلام نورانی دیگری از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) است که فرمود: «الحسود کثیر الحسرات، و متضاعف السیئات; حسود بسیار حسرت و اندوه دارد و گناهانش پیوسته افزوده میشود»! (45)
هفتمین بدبختی حسود این است که پیش از آنکه به «محسود» زیان برساند به خودش ضرر میزند، چرا که قبل از هر چیز خودش را گرفتار ناراحتی روح و جسم و عذاب دنیا و عقبی میسازد.
در احادیث اسلامی به این حقیقت اشاره شده، امام صادق(علیه السلام) در حدیثی میفرماید: «الحاسد مضر بنفسه قبل ان یضر بالمحسود، کابلیس اورث بحسده بنفسه اللعنة، و لآدم(علیه السلام) الاجتباء و الهدی...; حسود پیش از آنچه میتواند به «محسود» ضرر برساند به خویشتن زیان میرساند، مانند ابلیس که با حسدش لعنتبرای خود آفرید و برای آدم برگزیدگی و هدایت». (46)
بزرگان علم اخلاق برای «حسد» مراحل مختلفی ذکر کردهاند از جمله دو مرحله کاملا متمایز زیر:
1- وجود حسد در درون دل و در اعماق روح، به گونهای که انسان آن را کنترل کند و اثرش در گفتار و رفتار او ظاهر نگردد.
2- وجود حسد در درون به گونهای که از کنترل او خارج شود و با سخنان و اعمال شیطانی بروز کند و برای انتقامگیری از محسود و زوال نعمت او تلاش کند.
از بعضی روایات استفاده میشود که همه(یا غالب) مردم رگههای حسد در درون جانشان وجود دارد، ولی تا آن را در گفتار و رفتار خود ظاهر نکنند، گناهی بر آنان نوشته نمیشود!
از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود: «ثلاث لاینجو منهن احد: الظن، و الطیرة، و الحسد، و ساحدثکم بالمخرج من ذلک، اذا ظننت فلاتحقق، و اذا تطیرت فامض، و اذا حسدت فلاتبغ; سه چیز است که هیچ کس از آن رهایی نمییابد:
گمان بد، فال بد و حسد و من راه نجات از آنها را برای شما بازگو میکنم، هنگامی که گمان بد در باره کسی بردی، ترتیب اثر به آن نده و هنگامی که فال بد زدی اعتنا مکن و به کار خود ادامه بده و هنگامی که به کسی حسد پیدا کردی ستم مکن(و در گفتار و اعمال با حسد هماهنگ مشو)»! (47)
در حدیث دیگری آمده است: «قل من ینجو منهن; کمتر کسی از این سه صفت نجات مییابد»! (48)
از این تعبیر استفاده میشود که این حکم عمومی نیست و انبیاء و اولیاء را شامل نمیشود، چرا که اگر آنها در ظاهر و باطن از حسد پاک نشوند هرگز به آن مقامات والای روحانی و معنوی نمیرسند، به همین دلیل حدیثی را که میگوید: «هیچ کس از حسد خالی نیستحتی انبیاء» به عنوان محسود واقع شدن تفسیر کردهاند، یعنی حسودان در برابر همه کس حتی پیامبران الهی ظاهر میشوند که نسبتبه مقامات آنها حسد میورزند.
به هر حال، در اینکه صفتحسد از رذایل اخلاقی استخواه به مرحله ظهور و بروز برسد یا نه شکی نیست، سخن در این است که آیا اگر به مرحله ظهور و بروز نرسد گناه و عقوبتی بر آن نوشته میشود یا نه؟ ظاهرا دلیلی بر گناه بودن آن در مرحله عدم ظهور و بروز نداریم، هر چند صفت نکوهیدهای است.
ولی مرحوم «نراقی» در «معراج السعادة» در این زمینه میگوید: «هر گاه حسد آدمی را به افعال و گفتار ناپسند وادار کند تا زبان به غیبت و بدگویی بگشاید و... گناه کرده، همچنین اگر از اظهار و ابراز آن خویشتنداری نماید و از رفتار و گفتاری که دلالتبر حسد نماید پرهیز کند، ولی در باطن زوال نعمت محسود را طالب و به درد و رنج او راغب باشد و از این نظر احساس ناراحتی نکند و بر خود خشمگین نباشد باز گناه کرده است». (49)
ولی ظاهرا دلیلی بر حرام بودن قسم دوم وجود ندارد.
به این ترتیب مرحله عدم ظهور و بروز باز دو حالت دارد: حالتی که صاحبش از وجود آن ناراحت نباشد و در رفع آن نکوشد بلکه در درون با آن هماهنگ گردد و حالتی که چنین نباشد، گناه بودن حالت اول بعید به نظر نمیرسد هر چند دلیل قاطعی بر آن نداریم.
همان گونه که از بحثهای پیشین استفاده شد «حسد» از بیماریهای خطرناک اخلاقی است که اگر انسان به درمان آن نپردازد دین و دنیای او را تباه میکند.
درمان این بیماری اخلاقی مانند درمان صفات رذیله دیگر است که بر دو اساس استوار میباشد.
1- طرق علمی.
2- طرق عملی.
در قسمت «علمی» شخص حسود باید روی دو چیز مطالعه و دقت کند یکی پیامدها و آثار ویرانگر حسد از نظر روح و جسم و دیگر ریشهها و انگیزههای پیدایش حسد.
همان گونه که شخص معتاد به یک اعتیاد خطرناک، مانند اعتیاد به هروئین، باید سرانجام کار معتادان را بررسی کند و ببیند آنها چگونه سلامت و تندرستی خود را از دست داده و زن و فرزند و حیثیت اجتماعی آنها بر باد میرود و با دردناکترین وضعی در جوانی جان میسپارند و نه تنها کسی از مرگ آنها ناراحت نمیشود بلکه مرگ او را سعادتی برای خانواده و فامیل و دوستانش میشمرند! همینطور «حسود» باید بیندیشد که این بیماری اخلاقی به زودی جسم او را بیمار میکند، مانند خوره روح او را میپوساند و میخورد و از بین میبرد، خواب و آرامش را از او سلب میکند و هالهای از غم و اندوه همیشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن بدتر اینکه مطرود درگاه خدا میشود و به سرنوشتی همچون ابلیس و قابیل گرفتار میآید و تازه با همه اینها نیز نمیتواند به مقصود خود یعنی زوال نعمت محسود برسد!
بی شک مرور بر این آثار و پیامدها و بررسی مکرر احادیث نابی که در این زمینه آمده و در بخشهای گذشته به آن اشاره شد، تاثیر بسیار مثبتی در درمان این بیماری اخلاقی دارد.
«حسود» باید بیندیشد، اگر مواد مخدر سلامت روح و جسم را بر هم میزند و مرگ زودرس و ورقتبار را به استقبال او میفرستد، او نیز علاوه بر بیماریهای جسمی و روانی، آخرت خود را هم از دست میدهد، چرا که عملا به حکمتخدا اعتراض میکند و در پرتگاه شرک و کفر سقوط مینماید، اینها از یک سو.
از سوی دیگر در باره انگیزههای حسد باید بیندیشد و ریشههای آن را یکی پس از دیگری قطع نماید، اگر دوستان ناباب و وسوسههای آنها او را به این وادی کشانده استبا آنها قطع رابطه کند و هرگاه تنگنظری و بخل سرچشمه این رذیله اخلاقی شده، به مداوای آنها برخیزد، اگر ضعف ایمان و عدم آشنایی به توحید افعالی خداوند او را در این گرداب پرتاب کرده استبه تقویت مبانی ایمان و توحید بپردازد و هرگاه ناآگاهی از استعدادهای خویش و ظرفیتهایی که برای ترقی و پیشرفت در وجود اوست، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده استبه درمان آن رو آورد و در سایه توکل به خدا و اعتماد به نفس، عقده حقارت را بگشاید و رذیله حسد را از خود دور سازد.
چه بهتر اینکه «حسود» عصاره و خلاصهای از این امور را در صفحه یا صفحاتی بنویسد و هر چند روز یک بار بر آن مرور کند و حتی با صدای بلند آن را برای خودش در تنهایی جمله جمله بخواند و پیرامون آن بیندیشد و مخصوصا روی روایاتی که در این زمینه از معصومین: رسیده و در بحثهای گذشته به آن اشاره شد تکیه کند، بی شک هر حسودی این برنامه را به طور جدی دنبال کند در مدت کوتاهی نتیجه خواهد گرفت، روح و جسم خود را تدریجا از شر حسد رهایی میبخشد و افقهای روشنی از سلامت و سعادت در برابر او نمایان میگردد.
مخصوصا «حسود» باید روی این نکته کاملا فکر کند که اگر وقت و نیرویی را که او برای زوال نعمت از محسود به کار میگیرد صرف پیشرفتخودش کند چه بسا از او جلو بیفتد.
به تعبیر دیگر باید انگیزههای حسد را به انگیزههای غبطه تبدیل کند و نیروهای ویرانگر را به نیروهای سازنده مبدل سازد.
این معنی در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «احترسوا من سورة الجمد و الحقد و الغضب و الحسد و اعدوا لکل شیء من ذلک عدة تجاهدون بها من الفکر فی العاقبة و منع الرذیلة و طلب الفضیلة; خود را از شدت بخل و کینه و غضب و حسد در امان دارید و برای مبارزه با هر یک از این امور وسیلهای آماده سازید، از جمله تفکر در عواقب سوء این صفات رذیله و راه درمان و طلب فضیلت از این طریق»! (50)
اما از نظر «عملی»، میدانیم: تکرار یک عمل تدریجا تبدیل به یک عادت میشود و ادامه عادت تبدیل به ملکه و صفت درونی میگردد، اگر حسود به جای اینکه برای در هم شکستن اعتبار و شخصیت فردی که مورد حسدش قرار گرفته به تقویت موقعیتخود بپردازد، به جای غیبت و مذمتش او را به خاطر صفات خویش مدح و ستایش کند و به جای تلاش در تخریب زندگی مادی او خود را آماده اعانت و همکاری با او نماید، تا میتواند از او سخن بگوید، تا ممکن است نسبتبه او محبت کند و تا آنجا که در اختیار اوستخیر و سعادت او را بطلبد و به دیگران نیز همین امور را توصیه کند، به یقین تکرار این کارها تدریجا آثار رذیله حسد را از روح او میشوید و نقطه مقابل آن که «نصح» و «خیرخواهی» استبا یک دنیا نور و صفا و روحانیت جانشین آن میگردد.
علمای اخلاق به افراد ترسو برای از میان بردن این رذیله اخلاقی توصیه میکنند که در میدانهایی که ورود در آن شجاعت فراوان میخواهد گام بگذارند و این کار را بر خود تحمیل کنند تا تدریجا ترس آنها بریزد و شجاعتبه صورت عادت و حالت در آید و سپس ملکه گردد.
همین گونه حسود باید با استفاده از ضد آن به درمان پردازد که درمان هر بیماری دارویی است که از ضد آن تشکیل یافته است!
در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) میخوانیم: «اذا حسدت فلاتبغ; هنگامی که نسبتبه کسی حسد پیدا کردی بر طبق آن عمل نکن و بر او ستمی روا مدار». (51)
و در حدیث دیگری از امیر مؤمنان آمده است که فرمود: «ان المؤمن لایستعمل حسده; مؤمن حسد خود را به کار نمیگیرد». (52)
از جمله اموری که در درمان حسد بسیار مؤثر است راضی به رضای حق بودن و تسلیم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگی خویش گشتن است، در حدیثی از امیرمؤمنان میخوانیم: «من رضی بحاله لم یعتوره الحسد; کسی که به آنچه دارد راضی باشد حسد دامان او را نمیگیرد». (53)
نقطه مقابل حسد، «نصح» و خیرخواهی است، به این معنی که نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از دیگران نباشد بلکه طالب بقای نعمت و افزون شدن آن برای همه نیکان و پاکان گردد، یا به تعبیری دیگر آنچه از خیر و خوبی و سعادت معنوی و مادی برای خویش میخواهد برای دیگران نیز بطلبد و این یکی از فضایل معروف است که در آیات قرآن و روایات اسلامی به آن اشاره شده است.
پیامبران الهی خیرخواهان امتها بودند و یکی از صفات بارز آنها همین موضوع بود. قرآن مجید از زبان «نوح» شیخ الانبیاء چنین نقل میکند که به قوم خود فرمود: «ابلغکم رسالات ربی و انصح لکم و اعلم من الله ما لاتعلمون; رسالتهای پروردگارم را به شما ابلاغ میکنم و خیرخواه شما هستم و از خداوند چیزهایی(از لطف و مرحمت و عنایت) میدانم که شما نمیدانید». (54)
در اینجا بعد از مساله ابلاغ رسالتسخن از نصح و خیرخواهی امتبه میان آمده که نقطه مقابل حسد و بخل و خیانت است.
همین معنی با تفاوت مختصری در مورد پیامبر بزرگ خدا هود آمده است آنجا که میگوید: «ابلغکم رسالات ربی و انا لکم ناصح امین; رسالتهای پرودگارم را به شما ابلاغ میکنم و من خیرخواه امینی برای شما هستم». (55)
همین معنی در باره حضرت صالح(اعراف،79) و حضرت شعیب(اعراف،93) وارد شده است.
بدیهی استخیرخواهی منحصر به این چهار بزرگوار نبوده بلکه همه انبیای الهی و اولیاء معصومین این ویژگی را داشتند و پیروان راستین آنان نیز باید خیرخواه دیگران باشند، نه حسود باشند و نه بخیل.
در حدیث پر معنایی از پیامبر اکرم نقل شده است که در باره مردی از طایفه انصار شهادت داد که او از اهل بهشت است، هنگامی که در باره زندگی این مرد بهشتی تحقیق کردند عبادت زیادی در او مشاهده نکردند، بلکه دیدند شب هنگام که به بستر استراحت میرود یاد خدا میکند و سپس به خواب میرود تا موقع نماز صبح، مشاهده این وضع موجب سؤال از خودش شد، او در جواب گفت: «ما هو الا ما ترون غیر انی لااجد علی احد من المسلمین فی نفسی غشا و لا حسدا علی خیر اعطاه الله ایاه; وضع من همان است که دیدید، ولی من نسبتبه هیچ کس از مسلمانان که خدا نعمتی به او بخشیده در دل خود نه خیانتی میبینم و نه حسدی(بلکه من خیرخواه همه هستم و از نعمتهای آنها خوشحالم)»! (56)
در حدیث دیگری آمده است که پیامبر اکرم فرمود: «ان اعظم الناس منزلة عندالله یوم القیامة امشاهم فی ارضه بالنصیحة لخلقه; بلند مقامترین مردم در پیشگاه خداوند در قیامت کسی است که از همه بیشتر تلاش در خیرخواهی مردم کرده است». (57)
در روایت دیگری از همان حضرت(ص) میزان و معیاری برای خیرخواهی بیان شده و آن این است که از منافع دیگران به اندازه منافع خویش دفاع کند فرمود: «لینصح الرجل منکم اخاه کنصیحته لنفسه; باید هر کدام از شما نسبتبه برادر مؤمن خود خیرخواه باشد به همان اندازه که نسبتبه خویش خیرخواه است»! (58)
واژه «نصح» و «نصیحت» گر چه در زبان روز مره فارسی ما معمولا به معنی اندرز به کار میرود ولی در لغت عرب چنین نیست، بلکه مفهوم وسیع و گستردهای دارد.
«راغب» در کتاب «مفردات» میگوید: «نصح و نصیحت» هر کار و هر سخنی است که در آن مصلحت دیگری باشد و این واژه در اصل به معنی خلوص و اخلاص است. به همین دلیل عسل خالص را «ناصح» میگویند، کار خیاط را هم نصح مینامند به خاطر اصلاح کردن پارچهای که به او داده شده است و از آنجا که شخص خیرخواه از روی خلوص و اخلاص در اصلاح کار دیگران میکوشد، واژه نصح و نصیحت در باره او به کار میرود و اصولا هر چیزی که خالص و صاف باشد خواه در سخن یا عمل و در امور مادی یا معنوی، واژه «نصح» بر آن اطلاق میشود.
بنابراین هنگامی که در بحثهای اخلاقی سخن از نصیحتبه میان میآید مقصود ترک هر گونه حسد، کینه، بخل و خیانت است.
پینوشتها:
1- مائده،27.
2- مائده، 28.
3- مائده، 30.
4- تفسیر قرطبی، جلد3، صفحه2133.
5- مائده، 31.
6- نورالثقلین، جلد 1، صفحه616.
7- تفسیر نورالثقلین، جلد 1، صفحه 610، حدیث 125.
8- یوسف، 4.
9- همان سوره، 5.
10- تفسیر برهان، جلد 2، صفحه2433; تفسیر ابوالفتوح رازی، جلد6، صفحه 341.
11- یوسف، 8.
12- یوسف،9.
13- نساء، 54.
14- بقره،109.
15- حشر، 10.
16- حجر،47.
17- المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 325.
18- اصول کافی، جلد 2، صفحه306، حدیث 1 و 2.
19- غررالحکم، شرح فارسی، جلد 1، صفحه 91.
20- همان.
21- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 1، صفحه316; بحارالانوار، جلد 70، صفحه 241.
22- غررالحکم.
23- المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه327.
24- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 275.
25- المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه327.
26- همان مدرک، صفحه326.
27- به لسان العرب و التحقیق فی کلمات القرآن الحکیم مراجعه شود.
28- اصول کافی، جلد 2، صفحه307، حدیث7.
29- المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه326.
30- اصول کافی، جلد 2، صفحه307.
31- سفینة البحار، ماده حسد.
32- سفینة البحار، ماده حسد(این احتمال در تفسیر روایت نیز داده شده که این مجازات برای حسود بس که او غمگین میشود در حالی که تو شادمان هستی).
33- الغرر، 1474.
34- تصنیف غررالحکم، صفحه 300 و 301; شرح غررالحکم، 2931.
35- بحار الانوار، جلد 70، صفحه256.
36- شرح غررالحکم، 331.
37- بحارالانوار، جلد 70، صفحه256.
38- بحارالانوار، جلد 70، صفحه256.
39- تصنیف غررالحکم، ص 300; شرح غرر،10376.
40- اصول کافی، جلد 2، صفحه307.
41- همان مدرک.
42- شرح غررالحکم، شماره 371.
43- شرح غررالحکم، 885.
44- غررالحکم،1017.
45- تصنیف الغرر، صفحه 301; شرح غررالحکم، 1520.
46- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 255.
47- محجة البیضاء، جلد 5، صفحه 325.
48- همان مدرک.
49- معراج السعادة، صفحه429.
50- تصنیف غررالحکم، صفحه 300، شماره6806.
51- تحف العقول، صفحه 50.
52- بحارالانوار، جلد 55، صفحه323، حدیث 12; کافی، جلد 8، صفحه 108.
53- تصنیف غررالحکم، صفحه 300، شماره 6808.
54- اعراف، 62.
55- همان، 68.
56- محجة البیضاء، جلد 5، صفحه 325.
57- اصول کافی، صفحه 28، حدیث 5 و 4.
58- همان مدرک.
منبع: اخلاق در قرآن جلد 1،حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)
الف
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}